ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گفت وگو با؛ ناصر فکوهی، انسان شناس، درباره تأثیر کرونا بر سبک زندگی و ارتباطات اجتماعی
حبابی شدن جامعه محصول دوره کروناست
حمیده امینی فرد
خبرنگار
کرونا در این 6 ماه بیش از آنکه سبک بهداشتی ما را تحت تأثیر قرار دهد، سبک زندگی و ارتباطات اجتماعی ما را به چالش کشید. خیلیهایمان در این مدت به زدن ماسک و شست و شوی دستها عادت کردهایم، اما اصرار به ادامه همان سبک زندگی سابق و همیشگی در برگزاری تجمعات و میهمانی رفتنها و عروسی گرفتنهایمان باعث شد تا در برابر کرونا نقطه ضعف نشان دهیم؛ ضعفی که در نهایت به آمار بالای فوتیها منجر شد و همچنان هم بر آن پافشاری میکنیم، چرایش هم روشن است، ما کرونا را همچنان یک ویروس بهداشتی میبینیم، اما آیا این پیش فرض درست است؟ با ناصر فکوهی، انسانشناس دراین باره به گفتوگو نشستهایم که میخوانید.
کرونا حالا دیگر تقریباً به یک بخش شناختهشده و ملموس زندگی ما حداقل در شرایط عمومی تبدیل شده است. مردم از مرحله انکار و شایعه و کتمان گذشتهاند و دیگر بهدنبال نفی ساختاری این ویروس نیستند. امروز اغلب تلاش میکنیم تا زندگی مسالمتآمیز با کرونا را یاد بگیریم. وجه غالب آن هم زندگی اجتماعی ماست. به نظر میرسد کرونا فراتر از تأثیرات شایع فیزیکی، روح جوامع را هدف قرار داده و سعی کرده تا ویژگی فردمحوری خود را بر ما غالب کند. سؤال مهمی که پیش میآید این است که جامعه ایران بعد از آمدن کرونا تا چه اندازه به این ویژگی تن داده و به انزوا کشیده شده است؟
سئوال شما گویای یک گزاره به نظر من نه چندان درست است و آن اینکه جامعه کنونی ایران جامعهای است با میزان بالایی از ارتباطات و سرمایه اجتماعی؛ که به نظر من چنین نیست. من دراینجا البته صرفاً به فضاهای شهری که بیشتر در آنها تخصص دارم، میپردازم. سرمایه و ارتباطات اجتماعی در خلأ و در موقعیتهای آنومیک یا نیمهآنومیک یعنی در محیطهایی که آسیبهای اجتماعی و تشتت میان اعضای یک جامعه زیاد باشد (مثلاً وضعیتهای دوقطبی که با آنها آشنا هستیم) بسیار ضعیف است. منظور این است که مردم علاقه چندانی ندارند با یکدیگر تعامل داشته باشند و این تعاملات وضعیتهای مثبت را نمیسازد. پس دقت کنیم ما از «کمیت» ارتباطات و سرمایه اجتماعی صحبت نمیکنیم بلکه کیفیت آن را در نظر داریم. مثالی بزنم؛ در یک موقعیت اجتماعی آسیبدیده ممکن است یک فرد با تعداد زیادی افراد دیگر رابطه داشته باشد یا از یک نوع «سرمایه اجتماعی» نیز برخوردار باشد اما هیچیک از این دو، کمکی به بهتر شدن وضعیت او نمیکنند. اثر تعاملات یا میان کنش (interactions)هایی که ما امروز بین مردم میبینیم از نوع منفی هستند (تنش، درگیری، رقابتهای منفی، حسادت و بدخواهی) و آنچه شاید بتوان به آن سرمایه اجتماعی در معنای بوردیویی کلمه گفت یعنی روابط اجتماعیای که بتواند به افراد کمک کند تا موقعیتهای بهتری پیدا کنند، آنگاه که وجود دارد نیز نه بر اساس دگردوستی و نوعدوستی بلکه بیشتر بر اساس «حسابگری» و «سودجویی» است. حال پرسش این است که چرا ما این روابط را در فضاهای شهری نداریم یا کم داریم و کیفیت ندارند. دلیل روشن است زیرا این فضاها به صورت خودکار در شهر به وجود نمیآیند، بلکه باید آنها را طراحی و ایجاد کرد. چند مثال بزنم تا روشن شود؛ امروز وقتی ما میشنویم که مثلاً در امریکا یا اروپا به دلیل کرونا سیستم اقتصادی تعطیل شد و مردم خانهنشین شدند، یک معنایش کاهش ارتباطات در فضاهای شهری است که چنین ارتباطاتی را اصولاً ممکن میکرد: کافهها، رستورانها، سینماها، تالارهای نمایش، نمایشگاههای هنری و حتی وجود مکانهای پرسهزنی آمایش شده در سطح شهر... حال باید از خود بپرسیم اصولاً ما چه اندازه چنین فضاهایی داشتهایم که حالا کرونا سبب تعطیل آنها شده باشد؟ پاسخ روشن است، به دلایل بیشماری که به سیاستهای کلان فرهنگی مربوط میشوند، این فضاها بسیار محدود بوده و هست. سیاست فرهنگی در ایران در استفاده از فضاهای شهری بشدت نادرست بوده است و حتی در سادهترین شکل استفاده از این فضا برای ایجاد رضایت و شادمانی و نشاط که با یک آمایش فضاهای شهری و ایجاد جو شاداب در آنها ایجاد میشود که به پرسهزنی امکان دهد، ناموفق بوده است. از اینرو، به گمان من کرونا برای ما تأثیر چندانی بر این نوع ارتباطات ندارد. اینکه مردم باید وسایل حمل و نقل عمومی -که اغلب از آنها ناراضی هستند- را استفاده کنند، از مغازههایی که نه شکل و قیافهای مرتب دارند و نه از لحاظ قیمت اجناس و تورم بالا که آنها را هر روز افسردهتر میکند خرید کنند یا کارهای اداری خسته کننده و توانفرسای اغلب غیرکارا و پردردسر و بیفایده را انجام دهند، یا در محیطهای کاری حاضر شوند که بیشتر مواقع از آنها رضایت ندارند. اینها مواردی است که مردم ما با کرونا از دست دادهاند و فکر نمیکنم کسی چندان از نفس این امر ناراضی باشد. تنها چیزی که اسباب نارضایتی میشود، این است که چه کار حرفهای و چه کارهای اداری، از لحاظ تأمین درآمد لازم هستند و اگر مردم نتوانند آنها را انجام دهند گرفتار بیپولی یا دردسرهای اداری میشوند، وگرنه مطمئن باشید که همه با کمال میل در خانه میماندند یا حداکثر به یک پارک رفتن راضی بودند. بنابراین، در یک نتیجهگیری کوتاه بگویم آنچه ما وحشت داریم کرونا بر جامعه ما وارد کند، پیش از این وارد شده و افراد به دلیل کمبود و نبود فضاهای تجمع و شادی و نشاط و تفریح شهری به آن وادار شدهاند و دلیل افسردگی عمومی جامعه نیز همین است و اتفاقاً کرونا در خانه ماندن را توجیه میکند، البته اگر منظورمان از انزوا، گروهی از روابط جمعی و بویژه خانوادگی باشد. درست است که روابط خانوادگی که تا پیش از کرونا نیز بشدت ضربه خورده بود، شاید تا حدی باز هم بیشتر ضربه بخورند اما با روابط خانوادگی نمیتوان جامعه مدرن و به روز ایجاد کرد. مشکل نه در آن روابط بلکه در فضاهای مهمی چون دانشگاه و مدارس است که تعدادشان زیاد است و از جمله محلهای تجمع و اجتماعی شدن (ولو نه چندان مطلوب) بودند و حال از کار افتادهاند یا همان تعداد معدود کافه و تئاتر و تالار نمایش انگشتشمار هم دیگر در دسترس نیست. بنابراین من فکر نمیکنم «انزوا» واژه درستی برای آسیب جدیدی باشد که در این دوره بر افراد وارد میشود. بیشتر میتوانم بگویم «حبابی شدن» جامعه، یعنی فرو رفتن افراد در حبابهای محافظت کننده و به وجود آمدن تکههای پراکندهای که علاقهمند به همزیستی با یکدیگر نیستند و تلاشی برای وضعیت بهبودی که همگان و با هم بتوانند از آن بهره ببرند نخواهند کرد، یکی از ثمرات این دوره خواهد بود.
یکی از مهمترین خصیصههای این ویروس میل به قرنطینه شدن و فاصله گرفتن از آدمهاست. ارتباطات اجتماعی تحت تأثیر این ویروس به چالش کشیده شده است. در ظاهر این ویروس یک مسأله بهداشتی است، اما در باطن افرادی که به ویروس دچار میشوند، حتی اگر از نظر جسمی بهبود پیدا کنند هم تمایل کمتری به ادامه ارتباطات اجتماعی دارند و به نوعی جامعه گریز میشوند. اساساً بیماریهای جسمی در سطح پاندمیک و اپیدمی میتوانند بر روابط اجتماعی میان افراد تأثیر منفی یا مثبت بگذارند؟
صددرصد چنین است. اگر ما از وجود فضاهای اجتماعی شدن در شهر صحبت میکنیم، این صرفاً یک بحث آکادمیک و نظری نیست. پرسش این است که افراد کجا باید رفتارهای اجتماعی را بیاموزند، یا حتی برای تداوم جامعه کجا باید یکدیگر را بشناسند. موضوعی مثل ازدواج را در نظر بگیریم که برای جامعهای همچون جامعه ما که 70 درصد جمعیت در سنین جوانی هستند، حیاتی است و همه میدانیم وضعیت ازدواج و باروری در ایران بسیار نامطلوب و آمار طلاق بالاست. دلیل چیست؟ دلیل اصلی آن است که ازدواج به سبک سنتی، یعنی انتخاب طرفین ازدواج از طرف خانوادهها، دیگر امکانپذیر نیست و هیچکس حتی در بسیاری از خانوادههای سنتی، دیگر زیر بار این ازدواجها نمیرود، ولی ازدواج به سبک جدید، نیز تا فضاهای شهری برای آشنایی بین جوانان وجود نداشته باشد نمیتواند اتفاق بیفتد و البته من اینجا سخنی از سایر مشکلات که اشرافیگری و اقتصاد نولیبرال به وجود آورده و ازدواج را ناممکن کرده، نمیگویم؛ ولی میخواهم بگویم حتی اگر ما آن مشکلات را هم نداشتیم، کمبود فضاهایی که تبادل اجتماعی بتواند در آنها انجام بگیرد، هولناک و با بیماری کرونا ناتوانی روانی آدمها به برقراری ارتباطی که در آن بسیار ضعیف بودند، چون تمرین نداشتند، بازهم کمتر میشود.
به نظرم «جامعه گریزی» شاید واژه مناسبی باشد که صرفاً به بیماری مربوط نمیشود و در جامعه وجود داشته است شاید بتوانم بگویم نبود مهارتهای ارتباطاتی و عدم تحمل دیگری در اینجا اساسی است. از خود بپرسیم چرا ما «دیگری» را تحمل نمیکنیم و چرا باید تحمل کنیم. منظورم از دیگری کسی است که شبیه ما نیست، رفتار و زبانش متفاوت است، عادات و علایقش با ما فرق دارد؟ چرا باید دیگری برای ما مهم باشد، زیرا ما به دیگری و دیگری به ما هویت میبخشد. اما زندگی با دیگری یعنی همزیستی شهری را باید آموخت. بیماری کرونا با انزوایی که به وجود میآورد هم به مردمگریزی و دوریگزینی هر چه بیشتر از دیگری دامن میزند و هم شاید از آن بدتر به گروهی از جماعتهای پیش شهری که در شهر باید قاعدتاً جای خود را به جماعتهای جدید شهری و اجتماعی میدادند، دامن میزند، مثلاً به روابط میان گروههای محدود خویشاوندی. رابطه با خانواده خیلی هم خوب است، اما اگر کسی در یک شهر میلیونی خواسته باشد صرفاً با خانوادهاش زندگی کند بیشک به خود و به دیگران ضربه میزند. این حالت تدافعی گرفتن نسبت به بیرون و در لاک خود ماندن و اغلب درون جماعتهای پیش مدرن ماندن، ضربه سختی خواهد بود که در آن بیماری کرونا نیز نقش خواهد داشت.
یک فرضیه هم این است که این ویروس درواقع به سراغ ویژگیهای نهفتهای رفته که در درون جامعه ما وجود داشته است و حالا با این تلنگر به بیرون درز پیدا کرده، مثلاً کاهش اعتماد اجتماعی چه نسبت به طبقه قدرت و چه در برابر طبقه ثروت که بعد از آمدن کرونا به بحث روز جامعه تبدیل شد. عدهای در ابتدا نگاه خوشبینانهای نسبت به درگیری و شیوع آن داشتند و از این نظر که بین همه گروهها و افراد یکسان است، آن را یک ویروس عدالتمحور میدانستند تا بعد که بحث درمان، واکسن و نوع مواجهه با این ویروس نشان داد ظاهراً آن طور که باید هم به برابری اعتقادی ندارد، آیا اعتماد اجتماعی در این چند ماه (پس از کرونا) تقویت شده است یا تضعیف؟
این بحث چه در ایران و چه در جهان نوعی «زیباسازی» فریبکارانه است که نه با واقعیت امروز انطباق دارد و نه با واقعیت تاریخی. از موارد مشابه از آنفلوانزای اسپانیایی سال 1918 بگیرید تا تمام مصیبتهایی که در طول صد سال گذشته بر سر ما یا در این و آن سوی عالم بر سر جهانیان آمده است. در آنفلوانزای اسپانیایی میزان مرگ و میر در کشورهای فقیر میلیونی بود، اما در کشورهای ثروتمند، از چند صد هزار نفر فراتر نمیرفت. امروز نیز همین طور است. حتی در خود هر گروه از این کشورها نیز برابری وجود ندارد. مثلاً میدانیم در امریکا که یکی از مراکز اصلی کرونا در حال حاضر است، قربانی اصلی این بیماری افراد رنگینپوست و بویژه سیاهپوستان هستند. زیرا شرایط زندگی بدتری داشتهاند، بیشتر مبتلا به بیماریهای پیش زمینهای شده و از شرایط زندگی نامطلوبی برخوردار بودهاند. در کشور خود ما هم، میتوانیم بگوییم که همه، در یک شرایط قرار ندارند. کسانی که خانههای بزرگتر و بهتری دارند میتوانند ماهها در خانه خود بدون کمترین مشکلی بمانند و زندگی کنند و از خطر به دور بمانند، بدون اینکه نه برای کار کردن و نه برای خرید کردن نیاز به خروج از منزل داشته باشند؛ برعکس کسانی که برای زندگی کردن وابسته به کار روزانه هستند؛ پسانداز ندارند یا اصولاً خانهشان کوچک و ماندن در آن، در طولانی مدت، ممکن نیست ناچارند از خانه خارج شوند. وقتی از شیوههای کاری مثل «دورکاری» هم صحبت میکنیم باید متوجه باشیم برای یک استاد دانشگاه یا یک معلم و نویسنده و مشاغل فکری ممکن است این کار میسر باشد اما چطور یک کارگر کارخانه یا یک مأمور نظافت در شهر میتواند «دورکاری» کند؟ بنابراین اینکه مثال بیاوریم که این سیاستمدار، آن نخستوزیر و این شخص ثروتمند نیز به این بیماری مبتلا شدهاند گویای برابری در مقابل آن نیست. اما اگر نظامهای بهداشتیمان را به سوی ارتقای بهداشت عمومی و همگانی و نه سرمایهگذاری در آینده نظامهای پزشکی نخبه در مقابله با بیماریهای خاصی که اغلب اقشار فرادست دغدغه آنها را دارند نبریم، میتوانیم در آینده نظامهایی داشته باشیم که افراد در آن در سلامتی و بیماری با یکدیگر اختلاف کمتری داشته و در نتیجه جامعه روی آسایش و صلح اجتماعی و رفاه بیشتری را ببیند.
در کنار تمام این بحثها، این موضوع کمتر مورد توجه قرار گرفته که چگونه فردی که 14 روز تمام را به اجبار در قرنطینه میگذراند و به نوعی به این حالت طردشدگی ناخواسته تن داده و از مردم و حتی خانوادهاش دور میشود، میتواند از این انزوا خارج شود؟ قطعاً اگر موارد قرنطینه کم بود میتوانستیم از آن بگذریم، اما با ادامه این روند قطعاً تعداد زیادی از مردم در شرایط مشابه قرار میگیرند و اگر بخواهیم در سطح کلان ببینیم میتواند در بلند مدت تأثیر متفاوتی بر ارتباطات میان افراد بگذارد.
اساساً بحث اعتماد بین مردم و مسئولان است. مثالی از کشورهای توسعهیافته میزنم تا ببینید این صرفاً مسأله ما نیست بلکه کشورهای اروپای غربی و امریکا تقریباً همزمان با این بیماری روبهرو شدند (در ژانویه 2020) اروپا قرنطینه سختی برقرار کرد و تقریباً تمام مشاغل را تعطیل کرد اما چون سیستم بیمه و حقوق بیکاری و حمایت از اقشار ضعیف در آن مدتهاست که به یک روال عادی تبدیل شده، توانست قرنطینه را با جدیت اجرا و سپس مرحله به مرحله از آن بیرون بیاید و امروز وضعیت نسبتاً عادی دارد، مگر آنکه موج دوم از راه برسد، که برای آن نیز بسیار آمادهتر هستند. اما در امریکا وضعیت دقیقاً برعکس بود، زیرساختهای عدالت اجتماعی، بیمه، حقوق بیکاری و غیره سبب شد که ویروس همچون یک کشور جهانسومی به آن ضربه زده و آن را امروز به مرکز جهانی کرونا ویروس تبدیل کند. در این کشور دقیقاً به همین دلیل نتوانستند قرنطینه را کامل اجرا کنند و اگر در اروپا به قول متخصصان بهداشت تعطیلی کارها در حد 95 درصد و به مدت حدود دو ماه اتفاق افتاد در امریکا این ارقام 50درصد و کمتر از چهار هفته بود. البته باید اضافه کرد که امریکا با مشکل اساسی در رهبری هم روبهروست، زیرا ترامپ فردی کاملاً بیکفایت است و مدیریت مقابله با بیماری عملاً به فرمانداران هر ایالت سپرده شد، این جا بود که فرماندار نیویورک توانست با یک سیاست سخت قرنطینه این شهر میلیونی را در عرض کمتر از شش هفته به حال عادی برگرداند، در حالی که در ایالات جنوب که اغلب فرمانداران جمهوریخواه هستند، وضعیت هر روز بدتر میشود. منظورم آن است که اگر اعتماد میان مردم و مسئولان وجود داشته باشد، قرنطینه ضرورتاً ضربه شدیدی نمیزند و برعکس. در ایران متأسفانه ما یک دور باطل داریم نوعی عدم اعتماد مردم به مدیران که خود سبب عدم مسئولیت مردم در قبال یکدیگر نیز میشود. در نتیجه در این چرخه باطل دائماً وضعیت بدتر میشود. پس صرف در خانه بودن نیست که ضربه میزند ولی باید افراد اعتماد داشته باشند که مسئولان به درستی از آنها چنین کاری را میخواهند و در عین حال همبستگی اجتماعی و دگردوستی و نوعدوستی نیز در حد بالایی باشد تا افراد صرفاً به خود و خانواده خود فکر نکنند که متأسفانه این همان چیزی است که به آن، فرهنگ شهروندی میگوییم و در مردم ما بسیار پایین است. در این شرایط زمانی که بیماری واقعاً کاهش یابد، هرچند ارتباطات بازسازی میشود اما به نظر من آسیب باز هم بیشتری از پیش میخورند و زمینه برای این چرخه که از آن نام بردم باز هم بیشتر میشود. اینجا باید دولت از یکسو و سازمانهای دولتی از سوی دیگر وارد شوند و شهر را به بخشی از زندگی تبدیل کنند که دوست داشتنی باشد تا بتوانند مشکلات را حل کنند و این ایجاد حس تعلق ساکنان به زیستگاهشان ممکن نیست جز با بالا بردن دائم و شدید آزادیهای اجتماعی و بازبینی و طراحی و آمایش کاملاً متفاوت شهرهایی که در آنها زندگی میکنیم.
خبرنگار
کرونا در این 6 ماه بیش از آنکه سبک بهداشتی ما را تحت تأثیر قرار دهد، سبک زندگی و ارتباطات اجتماعی ما را به چالش کشید. خیلیهایمان در این مدت به زدن ماسک و شست و شوی دستها عادت کردهایم، اما اصرار به ادامه همان سبک زندگی سابق و همیشگی در برگزاری تجمعات و میهمانی رفتنها و عروسی گرفتنهایمان باعث شد تا در برابر کرونا نقطه ضعف نشان دهیم؛ ضعفی که در نهایت به آمار بالای فوتیها منجر شد و همچنان هم بر آن پافشاری میکنیم، چرایش هم روشن است، ما کرونا را همچنان یک ویروس بهداشتی میبینیم، اما آیا این پیش فرض درست است؟ با ناصر فکوهی، انسانشناس دراین باره به گفتوگو نشستهایم که میخوانید.
کرونا حالا دیگر تقریباً به یک بخش شناختهشده و ملموس زندگی ما حداقل در شرایط عمومی تبدیل شده است. مردم از مرحله انکار و شایعه و کتمان گذشتهاند و دیگر بهدنبال نفی ساختاری این ویروس نیستند. امروز اغلب تلاش میکنیم تا زندگی مسالمتآمیز با کرونا را یاد بگیریم. وجه غالب آن هم زندگی اجتماعی ماست. به نظر میرسد کرونا فراتر از تأثیرات شایع فیزیکی، روح جوامع را هدف قرار داده و سعی کرده تا ویژگی فردمحوری خود را بر ما غالب کند. سؤال مهمی که پیش میآید این است که جامعه ایران بعد از آمدن کرونا تا چه اندازه به این ویژگی تن داده و به انزوا کشیده شده است؟
سئوال شما گویای یک گزاره به نظر من نه چندان درست است و آن اینکه جامعه کنونی ایران جامعهای است با میزان بالایی از ارتباطات و سرمایه اجتماعی؛ که به نظر من چنین نیست. من دراینجا البته صرفاً به فضاهای شهری که بیشتر در آنها تخصص دارم، میپردازم. سرمایه و ارتباطات اجتماعی در خلأ و در موقعیتهای آنومیک یا نیمهآنومیک یعنی در محیطهایی که آسیبهای اجتماعی و تشتت میان اعضای یک جامعه زیاد باشد (مثلاً وضعیتهای دوقطبی که با آنها آشنا هستیم) بسیار ضعیف است. منظور این است که مردم علاقه چندانی ندارند با یکدیگر تعامل داشته باشند و این تعاملات وضعیتهای مثبت را نمیسازد. پس دقت کنیم ما از «کمیت» ارتباطات و سرمایه اجتماعی صحبت نمیکنیم بلکه کیفیت آن را در نظر داریم. مثالی بزنم؛ در یک موقعیت اجتماعی آسیبدیده ممکن است یک فرد با تعداد زیادی افراد دیگر رابطه داشته باشد یا از یک نوع «سرمایه اجتماعی» نیز برخوردار باشد اما هیچیک از این دو، کمکی به بهتر شدن وضعیت او نمیکنند. اثر تعاملات یا میان کنش (interactions)هایی که ما امروز بین مردم میبینیم از نوع منفی هستند (تنش، درگیری، رقابتهای منفی، حسادت و بدخواهی) و آنچه شاید بتوان به آن سرمایه اجتماعی در معنای بوردیویی کلمه گفت یعنی روابط اجتماعیای که بتواند به افراد کمک کند تا موقعیتهای بهتری پیدا کنند، آنگاه که وجود دارد نیز نه بر اساس دگردوستی و نوعدوستی بلکه بیشتر بر اساس «حسابگری» و «سودجویی» است. حال پرسش این است که چرا ما این روابط را در فضاهای شهری نداریم یا کم داریم و کیفیت ندارند. دلیل روشن است زیرا این فضاها به صورت خودکار در شهر به وجود نمیآیند، بلکه باید آنها را طراحی و ایجاد کرد. چند مثال بزنم تا روشن شود؛ امروز وقتی ما میشنویم که مثلاً در امریکا یا اروپا به دلیل کرونا سیستم اقتصادی تعطیل شد و مردم خانهنشین شدند، یک معنایش کاهش ارتباطات در فضاهای شهری است که چنین ارتباطاتی را اصولاً ممکن میکرد: کافهها، رستورانها، سینماها، تالارهای نمایش، نمایشگاههای هنری و حتی وجود مکانهای پرسهزنی آمایش شده در سطح شهر... حال باید از خود بپرسیم اصولاً ما چه اندازه چنین فضاهایی داشتهایم که حالا کرونا سبب تعطیل آنها شده باشد؟ پاسخ روشن است، به دلایل بیشماری که به سیاستهای کلان فرهنگی مربوط میشوند، این فضاها بسیار محدود بوده و هست. سیاست فرهنگی در ایران در استفاده از فضاهای شهری بشدت نادرست بوده است و حتی در سادهترین شکل استفاده از این فضا برای ایجاد رضایت و شادمانی و نشاط که با یک آمایش فضاهای شهری و ایجاد جو شاداب در آنها ایجاد میشود که به پرسهزنی امکان دهد، ناموفق بوده است. از اینرو، به گمان من کرونا برای ما تأثیر چندانی بر این نوع ارتباطات ندارد. اینکه مردم باید وسایل حمل و نقل عمومی -که اغلب از آنها ناراضی هستند- را استفاده کنند، از مغازههایی که نه شکل و قیافهای مرتب دارند و نه از لحاظ قیمت اجناس و تورم بالا که آنها را هر روز افسردهتر میکند خرید کنند یا کارهای اداری خسته کننده و توانفرسای اغلب غیرکارا و پردردسر و بیفایده را انجام دهند، یا در محیطهای کاری حاضر شوند که بیشتر مواقع از آنها رضایت ندارند. اینها مواردی است که مردم ما با کرونا از دست دادهاند و فکر نمیکنم کسی چندان از نفس این امر ناراضی باشد. تنها چیزی که اسباب نارضایتی میشود، این است که چه کار حرفهای و چه کارهای اداری، از لحاظ تأمین درآمد لازم هستند و اگر مردم نتوانند آنها را انجام دهند گرفتار بیپولی یا دردسرهای اداری میشوند، وگرنه مطمئن باشید که همه با کمال میل در خانه میماندند یا حداکثر به یک پارک رفتن راضی بودند. بنابراین، در یک نتیجهگیری کوتاه بگویم آنچه ما وحشت داریم کرونا بر جامعه ما وارد کند، پیش از این وارد شده و افراد به دلیل کمبود و نبود فضاهای تجمع و شادی و نشاط و تفریح شهری به آن وادار شدهاند و دلیل افسردگی عمومی جامعه نیز همین است و اتفاقاً کرونا در خانه ماندن را توجیه میکند، البته اگر منظورمان از انزوا، گروهی از روابط جمعی و بویژه خانوادگی باشد. درست است که روابط خانوادگی که تا پیش از کرونا نیز بشدت ضربه خورده بود، شاید تا حدی باز هم بیشتر ضربه بخورند اما با روابط خانوادگی نمیتوان جامعه مدرن و به روز ایجاد کرد. مشکل نه در آن روابط بلکه در فضاهای مهمی چون دانشگاه و مدارس است که تعدادشان زیاد است و از جمله محلهای تجمع و اجتماعی شدن (ولو نه چندان مطلوب) بودند و حال از کار افتادهاند یا همان تعداد معدود کافه و تئاتر و تالار نمایش انگشتشمار هم دیگر در دسترس نیست. بنابراین من فکر نمیکنم «انزوا» واژه درستی برای آسیب جدیدی باشد که در این دوره بر افراد وارد میشود. بیشتر میتوانم بگویم «حبابی شدن» جامعه، یعنی فرو رفتن افراد در حبابهای محافظت کننده و به وجود آمدن تکههای پراکندهای که علاقهمند به همزیستی با یکدیگر نیستند و تلاشی برای وضعیت بهبودی که همگان و با هم بتوانند از آن بهره ببرند نخواهند کرد، یکی از ثمرات این دوره خواهد بود.
یکی از مهمترین خصیصههای این ویروس میل به قرنطینه شدن و فاصله گرفتن از آدمهاست. ارتباطات اجتماعی تحت تأثیر این ویروس به چالش کشیده شده است. در ظاهر این ویروس یک مسأله بهداشتی است، اما در باطن افرادی که به ویروس دچار میشوند، حتی اگر از نظر جسمی بهبود پیدا کنند هم تمایل کمتری به ادامه ارتباطات اجتماعی دارند و به نوعی جامعه گریز میشوند. اساساً بیماریهای جسمی در سطح پاندمیک و اپیدمی میتوانند بر روابط اجتماعی میان افراد تأثیر منفی یا مثبت بگذارند؟
صددرصد چنین است. اگر ما از وجود فضاهای اجتماعی شدن در شهر صحبت میکنیم، این صرفاً یک بحث آکادمیک و نظری نیست. پرسش این است که افراد کجا باید رفتارهای اجتماعی را بیاموزند، یا حتی برای تداوم جامعه کجا باید یکدیگر را بشناسند. موضوعی مثل ازدواج را در نظر بگیریم که برای جامعهای همچون جامعه ما که 70 درصد جمعیت در سنین جوانی هستند، حیاتی است و همه میدانیم وضعیت ازدواج و باروری در ایران بسیار نامطلوب و آمار طلاق بالاست. دلیل چیست؟ دلیل اصلی آن است که ازدواج به سبک سنتی، یعنی انتخاب طرفین ازدواج از طرف خانوادهها، دیگر امکانپذیر نیست و هیچکس حتی در بسیاری از خانوادههای سنتی، دیگر زیر بار این ازدواجها نمیرود، ولی ازدواج به سبک جدید، نیز تا فضاهای شهری برای آشنایی بین جوانان وجود نداشته باشد نمیتواند اتفاق بیفتد و البته من اینجا سخنی از سایر مشکلات که اشرافیگری و اقتصاد نولیبرال به وجود آورده و ازدواج را ناممکن کرده، نمیگویم؛ ولی میخواهم بگویم حتی اگر ما آن مشکلات را هم نداشتیم، کمبود فضاهایی که تبادل اجتماعی بتواند در آنها انجام بگیرد، هولناک و با بیماری کرونا ناتوانی روانی آدمها به برقراری ارتباطی که در آن بسیار ضعیف بودند، چون تمرین نداشتند، بازهم کمتر میشود.
به نظرم «جامعه گریزی» شاید واژه مناسبی باشد که صرفاً به بیماری مربوط نمیشود و در جامعه وجود داشته است شاید بتوانم بگویم نبود مهارتهای ارتباطاتی و عدم تحمل دیگری در اینجا اساسی است. از خود بپرسیم چرا ما «دیگری» را تحمل نمیکنیم و چرا باید تحمل کنیم. منظورم از دیگری کسی است که شبیه ما نیست، رفتار و زبانش متفاوت است، عادات و علایقش با ما فرق دارد؟ چرا باید دیگری برای ما مهم باشد، زیرا ما به دیگری و دیگری به ما هویت میبخشد. اما زندگی با دیگری یعنی همزیستی شهری را باید آموخت. بیماری کرونا با انزوایی که به وجود میآورد هم به مردمگریزی و دوریگزینی هر چه بیشتر از دیگری دامن میزند و هم شاید از آن بدتر به گروهی از جماعتهای پیش شهری که در شهر باید قاعدتاً جای خود را به جماعتهای جدید شهری و اجتماعی میدادند، دامن میزند، مثلاً به روابط میان گروههای محدود خویشاوندی. رابطه با خانواده خیلی هم خوب است، اما اگر کسی در یک شهر میلیونی خواسته باشد صرفاً با خانوادهاش زندگی کند بیشک به خود و به دیگران ضربه میزند. این حالت تدافعی گرفتن نسبت به بیرون و در لاک خود ماندن و اغلب درون جماعتهای پیش مدرن ماندن، ضربه سختی خواهد بود که در آن بیماری کرونا نیز نقش خواهد داشت.
یک فرضیه هم این است که این ویروس درواقع به سراغ ویژگیهای نهفتهای رفته که در درون جامعه ما وجود داشته است و حالا با این تلنگر به بیرون درز پیدا کرده، مثلاً کاهش اعتماد اجتماعی چه نسبت به طبقه قدرت و چه در برابر طبقه ثروت که بعد از آمدن کرونا به بحث روز جامعه تبدیل شد. عدهای در ابتدا نگاه خوشبینانهای نسبت به درگیری و شیوع آن داشتند و از این نظر که بین همه گروهها و افراد یکسان است، آن را یک ویروس عدالتمحور میدانستند تا بعد که بحث درمان، واکسن و نوع مواجهه با این ویروس نشان داد ظاهراً آن طور که باید هم به برابری اعتقادی ندارد، آیا اعتماد اجتماعی در این چند ماه (پس از کرونا) تقویت شده است یا تضعیف؟
این بحث چه در ایران و چه در جهان نوعی «زیباسازی» فریبکارانه است که نه با واقعیت امروز انطباق دارد و نه با واقعیت تاریخی. از موارد مشابه از آنفلوانزای اسپانیایی سال 1918 بگیرید تا تمام مصیبتهایی که در طول صد سال گذشته بر سر ما یا در این و آن سوی عالم بر سر جهانیان آمده است. در آنفلوانزای اسپانیایی میزان مرگ و میر در کشورهای فقیر میلیونی بود، اما در کشورهای ثروتمند، از چند صد هزار نفر فراتر نمیرفت. امروز نیز همین طور است. حتی در خود هر گروه از این کشورها نیز برابری وجود ندارد. مثلاً میدانیم در امریکا که یکی از مراکز اصلی کرونا در حال حاضر است، قربانی اصلی این بیماری افراد رنگینپوست و بویژه سیاهپوستان هستند. زیرا شرایط زندگی بدتری داشتهاند، بیشتر مبتلا به بیماریهای پیش زمینهای شده و از شرایط زندگی نامطلوبی برخوردار بودهاند. در کشور خود ما هم، میتوانیم بگوییم که همه، در یک شرایط قرار ندارند. کسانی که خانههای بزرگتر و بهتری دارند میتوانند ماهها در خانه خود بدون کمترین مشکلی بمانند و زندگی کنند و از خطر به دور بمانند، بدون اینکه نه برای کار کردن و نه برای خرید کردن نیاز به خروج از منزل داشته باشند؛ برعکس کسانی که برای زندگی کردن وابسته به کار روزانه هستند؛ پسانداز ندارند یا اصولاً خانهشان کوچک و ماندن در آن، در طولانی مدت، ممکن نیست ناچارند از خانه خارج شوند. وقتی از شیوههای کاری مثل «دورکاری» هم صحبت میکنیم باید متوجه باشیم برای یک استاد دانشگاه یا یک معلم و نویسنده و مشاغل فکری ممکن است این کار میسر باشد اما چطور یک کارگر کارخانه یا یک مأمور نظافت در شهر میتواند «دورکاری» کند؟ بنابراین اینکه مثال بیاوریم که این سیاستمدار، آن نخستوزیر و این شخص ثروتمند نیز به این بیماری مبتلا شدهاند گویای برابری در مقابل آن نیست. اما اگر نظامهای بهداشتیمان را به سوی ارتقای بهداشت عمومی و همگانی و نه سرمایهگذاری در آینده نظامهای پزشکی نخبه در مقابله با بیماریهای خاصی که اغلب اقشار فرادست دغدغه آنها را دارند نبریم، میتوانیم در آینده نظامهایی داشته باشیم که افراد در آن در سلامتی و بیماری با یکدیگر اختلاف کمتری داشته و در نتیجه جامعه روی آسایش و صلح اجتماعی و رفاه بیشتری را ببیند.
در کنار تمام این بحثها، این موضوع کمتر مورد توجه قرار گرفته که چگونه فردی که 14 روز تمام را به اجبار در قرنطینه میگذراند و به نوعی به این حالت طردشدگی ناخواسته تن داده و از مردم و حتی خانوادهاش دور میشود، میتواند از این انزوا خارج شود؟ قطعاً اگر موارد قرنطینه کم بود میتوانستیم از آن بگذریم، اما با ادامه این روند قطعاً تعداد زیادی از مردم در شرایط مشابه قرار میگیرند و اگر بخواهیم در سطح کلان ببینیم میتواند در بلند مدت تأثیر متفاوتی بر ارتباطات میان افراد بگذارد.
اساساً بحث اعتماد بین مردم و مسئولان است. مثالی از کشورهای توسعهیافته میزنم تا ببینید این صرفاً مسأله ما نیست بلکه کشورهای اروپای غربی و امریکا تقریباً همزمان با این بیماری روبهرو شدند (در ژانویه 2020) اروپا قرنطینه سختی برقرار کرد و تقریباً تمام مشاغل را تعطیل کرد اما چون سیستم بیمه و حقوق بیکاری و حمایت از اقشار ضعیف در آن مدتهاست که به یک روال عادی تبدیل شده، توانست قرنطینه را با جدیت اجرا و سپس مرحله به مرحله از آن بیرون بیاید و امروز وضعیت نسبتاً عادی دارد، مگر آنکه موج دوم از راه برسد، که برای آن نیز بسیار آمادهتر هستند. اما در امریکا وضعیت دقیقاً برعکس بود، زیرساختهای عدالت اجتماعی، بیمه، حقوق بیکاری و غیره سبب شد که ویروس همچون یک کشور جهانسومی به آن ضربه زده و آن را امروز به مرکز جهانی کرونا ویروس تبدیل کند. در این کشور دقیقاً به همین دلیل نتوانستند قرنطینه را کامل اجرا کنند و اگر در اروپا به قول متخصصان بهداشت تعطیلی کارها در حد 95 درصد و به مدت حدود دو ماه اتفاق افتاد در امریکا این ارقام 50درصد و کمتر از چهار هفته بود. البته باید اضافه کرد که امریکا با مشکل اساسی در رهبری هم روبهروست، زیرا ترامپ فردی کاملاً بیکفایت است و مدیریت مقابله با بیماری عملاً به فرمانداران هر ایالت سپرده شد، این جا بود که فرماندار نیویورک توانست با یک سیاست سخت قرنطینه این شهر میلیونی را در عرض کمتر از شش هفته به حال عادی برگرداند، در حالی که در ایالات جنوب که اغلب فرمانداران جمهوریخواه هستند، وضعیت هر روز بدتر میشود. منظورم آن است که اگر اعتماد میان مردم و مسئولان وجود داشته باشد، قرنطینه ضرورتاً ضربه شدیدی نمیزند و برعکس. در ایران متأسفانه ما یک دور باطل داریم نوعی عدم اعتماد مردم به مدیران که خود سبب عدم مسئولیت مردم در قبال یکدیگر نیز میشود. در نتیجه در این چرخه باطل دائماً وضعیت بدتر میشود. پس صرف در خانه بودن نیست که ضربه میزند ولی باید افراد اعتماد داشته باشند که مسئولان به درستی از آنها چنین کاری را میخواهند و در عین حال همبستگی اجتماعی و دگردوستی و نوعدوستی نیز در حد بالایی باشد تا افراد صرفاً به خود و خانواده خود فکر نکنند که متأسفانه این همان چیزی است که به آن، فرهنگ شهروندی میگوییم و در مردم ما بسیار پایین است. در این شرایط زمانی که بیماری واقعاً کاهش یابد، هرچند ارتباطات بازسازی میشود اما به نظر من آسیب باز هم بیشتری از پیش میخورند و زمینه برای این چرخه که از آن نام بردم باز هم بیشتر میشود. اینجا باید دولت از یکسو و سازمانهای دولتی از سوی دیگر وارد شوند و شهر را به بخشی از زندگی تبدیل کنند که دوست داشتنی باشد تا بتوانند مشکلات را حل کنند و این ایجاد حس تعلق ساکنان به زیستگاهشان ممکن نیست جز با بالا بردن دائم و شدید آزادیهای اجتماعی و بازبینی و طراحی و آمایش کاملاً متفاوت شهرهایی که در آنها زندگی میکنیم.
تغییر رفتار اجتماعی در ایران پس از بروز اپیدمی کرونا
یعقوب موسوی
جامعه شناس و استاد دانشگاه
کرونا این میهمان ناخوانده در روزهایی به مام وطن ورود پیدا کرد که جامعه از همه طرف گرفتار مشکلات و نظام رفتار اجتماعی مردم دستخوش التهابات فراوان بوده است. ساختارهای اقتصادی و اجتماعی کشور تحت تأثیر تحریمهای امریکا بشدت دچار آسیب شده و فضای عمومی کسب و کار با موانع و تنگناهای فراوان روبهرو بوده است. پیامد این وضعیت، خیز آسیبهای مزمن اجتماعی و افزایش رفتارهای ضد مدنی است که ارکان حیات جامعه را مورد تهدید قرار میداد. اپیدمی کرونا طی نیمه دوم آذر و نیز دی ماه سال 98 با آهنگی آرام اما مزمن و مستمر از ناحیه مرکزی ایران بتدریج خود را در همه نقاط کشور گسترش داد. همراه با افزایش تعداد قربانیان زنگ خطر از همه سو به صدا درآمد. هشدارها متوجه آحاد مردم در جهت تغییر سبک و سیاق زندگی و رعایت بهداشت و تغییر رویه زندگی فردی و جمعی شد. مردم ایران طی قرنهای گذشته بلایا و مصائب بیشماری را از گذار انتشار امراض مسری تجربه کردهاند و حکایات و اقوال مختلفی را در شیوه مقاومت، مبارزه با وبا، طاعون، سل و مانند آن در ذهن و خاطر جمعی خود دارند. همدردی، تقدیرگرایی، تسلیم شدن و مبارزه خام برای ریشهکنی این نوع امراض اپیدمیک میراث اجتماعی آنها بوده است. اما این بار برخلاف سدههای گذشته شرایط و لوازم محیطی تسهیل کننده گسترش و انتشار ویروس کرونا از جهات مختلف مهیا بوده است. منظور ما از شرایط در اینجا لزوماً نظام سلامت در کشور نیست که خود مقوله دیگری است بلکه شرایط از حیث سازمان اجتماعی است. تراکم اجتماعی، درهم بودگی اجتماعات، گسترش فضاهای جمعی، وسعت ارتباطات و فعالیتهای گروهی بستر مناسبی را برای اشاعه ویروس کرونا به عنوان پدیده جهانی قرن بیستویکم فراهم میساخت. اگر چه از همان آغاز عدهای صادقانه و برخی غیرصادقانه خطرات گسترش این ویروس را که در سطح محدودی در شهر قم عدهای را هدف مرگبار خود کرده بود، گوشزد میکردند اما به هر علت جامعه ایران با تأخیر قابل ملاحظه به مقابله با این بلیه برخاست. نهادهای رسمی و غیررسمی جهد بزرگی را جهت کنترل و مقابله با آن آغاز کردند و در این راه علیرغم تلفات زیاد انسانی و جراحتهای بزرگ اقتصادی ایجاد شده، توانستند موفقیتهای نسبی به دست بیاورند.
کرونا تنها زیرساخت فعالیتها و برنامههای بزرگ اقتصادی و فنی و آموزشی ما را دستخوش تهاجم خود نکرد بلکه و بویژه سازمان اجتماعی و ارتباطی را نیز مورد هدف قرار دارد. نوروز سال 99 هیچگاه از حافظه جمعی مردم ما محو نخواهد شد. نوروزی که الگوهای تاریخی و سنتی پاسداشت سنن کهن تاریخی، اخلاقیات اجتماعی و مرتبط با مهرورزی و احترامات دستخوش تغییرات زیادی شد. نظم و ترتیبات جدیدی با توجه به توصیههای مؤکد بهداشتی بتدریج آشکار شد. اعلام فرمول روابط افراد در شعاع معین و عدم هر نوع تماس فیزیکی و ممنوعیت غیررسمی دست دادن و نوازش کردن و لمس بدنی و اخذ متقابل بوسه بر سرو روی یکدیگرالگوی دیگری از ارتباط اجتماعی را بتدریج جایگزین کرد.
برای مردم کشوری مانند ایران که شهره برخورداری از عاطفه و احساس و هیجان هستند تعطیل شدن مراسم جمعی از نوع عزا و عروسی و یادبودهای سوگواری خود مصیبت بزرگی برای آنان تلقی میشد. آنها چگونه میتوانستند شاهد کفن و دفن عزیزان قربانی شده خود باشند که امکان برگزاری هر نوع مجلس و محفلی از آنان سلب شده بود. در عین حال همدردی وهمنوایی با صاحبان عزا و شادی در اشکال دیگر تداوم پیدا کرد. نمادها و نشانههای جدید از نوع تصویری و صوتی در اقصی نقاط کشور حتی در بخشهای کوچک و روستاها به ظهور رسید.
اکنون کرونا اختلال عظیم در حجم و هم در ماده و مواد مناسبات ایجاد کرده و به سرعت الگوهای دیگری در رفتار و سلوک اجتماعی مردم برای تداوم زیست فردی و جمعی آشکار شد و تودهها با استفاده از فرهنگ اجتماعی خود در سطح کشور دست بهکار خلق خلقیات جدید شدند. ناگفته نماند که تکنولوژی نوین و ابزارهای مجازی به کمک آنها آمد و نظام ارتباطات مجازی علیرغم محدودیتها مانع از گسست بیشتر روابط اجتماعی هم در عرصه خصوصی و هم در عرصه عمومی شد.
بتدریج بر حسب قانون سازگاری اجتماعی نوعی خوداندیشگی و تولید تجربه تا حدی شرایط را برای شکلگیری رفتار اجتماعی نسبتاً مناسب فراهم کرد. اما این موضوع همه داستان نیست در حالی که ویروس کرونا همچنان اصرار بر ادامه حیات به قیمت نابودی بسیاری از هموطنان ما دارد ما در کنار تحمل ضایعات وسیع در بخش اقتصادی و کسادی و رکود و افزایش فقر و از دست دادن شغل و رشد آمار بیکاری و دهها آسیب اجتماعی شاهد بروز اشکال نوینی از عاطفه و نوعدوستی اجتماعی هستیم. آنجا که بار دیگر اشکال پنهان و آشکار از همبستگی و پیوستگی در مردم در قالب کمک به همنوعان نیازمند در گوشه و کنار کشور به طور محسوس دیده شد. کرونا توانست فاصله نهادهای دولتی و مردم را حداقل در حوزه کنترل این بیماری کاهش دهد. چنانچه از عوارض اجتماعی کرونا بگذریم، باید به ظهور رفتار اجتماعی مبتنی بر عقلانیت و علم هم تأکید کرد. عقلانیت اجتماعی همانا محاسبه منطقی و علمی در هزینه و ستانده اجتماعی است. پیامد سهمگین انتشار این ویروس موجب شد مدیریت بدن و توجه به رژیم نگهداری و مصونیت آن در مردم افرایش پیدا کند. این تنها در بخش بدن و مدیریت بدن نیست که ما با اشاعه دانش طبی در سطح وسیع روبهرو هستیم، بلکه ویروس کرونا موجب شد تأملهای جدیدی در عرصه نوآوری و زایش علمی در کشور صورت بگیرد و ایمان از دست رفته به علم نوین در تودههای مردم زنده شود.
کرونا؛ تغییرات فرهنگی یا فرهنگ تغییرات
جبار رحمانی
عضو پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی
بحران اجتماعی و اقتصادی ناشی از شیوع بیماری کرونا، پیامدهای بسیاری را برای جوامع مختلف داشته است. بخشی از این پیامدها، معطوف به تغییرات رفتاری در سطح خرد هستند که علیرغم ظاهر کوچک و محدودشان، بسیار کلیدی است: ماسک زدن، پرهیز از دست دادن، پرهیز از همه آداب بدنی روابط صمیمانه و حتی فاصله فیزیکی از دیگران. این تغییرات رفتاری، صرفاً تغییر در چند عادت ساده نیست، آنها بنیانهای تعاملات نزدیک و صمیمانه انسانها را دستخوش تغییر کردهاند. به همین دلیل این پرسش مطرح است که پیامدهای بحران کرونا، تا چه حدی منجر به تغییرات فرهنگی ماندگار خواهند شد؟ آیا طرح این موضوع که از این به بعد نمیتوان انتظار داشت که روال امور مانند دوران ماقبل کرونا شود، درست است؟ پاسخ به این سؤال منوط به درک ما از مفهوم فرهنگ و شرایط و روندهای تغییر آن است.
اصولاً فرهنگ شیوه زندگی است، شیوههای اندیشیدن، احساس کردن و رفتار کردن، که در نهایت بتوانند زندگی ما را در ساحتهای مختلف خرد و کلان ساماندهی کند و جریان زندگی، به شیوه معناداری برای افراد و گروهها تداوم پیدا کند. عمیقترین و کلیدیترین ابعاد فرهنگ، از خلال روابط نزدیک و صمیمانه شکل گرفته و ابراز میشوند. به همین دلیل الگوهای فرهنگی در عمیقترین سطح ذهن افراد، درونی شده و راهنما و منشور عملکرد آنها در زندگی میشوند. فرهنگ، لزوماً در همه شرایط و ساحتهای زندگی به یک فرم عمل نمیکند. فرهنگ را میتوان بر حسب شرایط عادی و شرایط بحرانی تفکیک کرد، زیرا الگوهای فرهنگی در شرایط بحرانی، معمولاً الگوهایی هستند که نظام فرهنگی برای مواجهه با یک موقعیت خاص، موقتی و ناپایدار فراهم میکند، اما الگوهای فرهنگی برای شرایط عادی، معمولاً بهطور ناخودآگاه و در ریزترین و جزئیترین عملکردهای افراد خودش را بهطور ضمنی آشکار میکند. فرهنگ، محصول تجربههای تاریخی و باز اندیشی و تأمل در آن تجربههاست، تجربههایی از شرایط خاص بحرانی یا تجربه تاریخی روزمره و تجربه جاری زندگی.
بر مبنای بحث فوق، بهتر میتوان پرسش از پیامدهای کرونا در تغییرات فرهنگی و اجتماعی را فهمید. موقعیت کرونایی، فعلاً یک موقعیت بحرانی است، شرایط خاص، موقتی و احتمالاً ناپایدار، که هنوز هم نمیدانیم کی به اتمام خواهند رسید. اما نکته اصلی آن است که باید دقت کنیم ما در حال حاضر در میانه وضعیت بحرانی هستیم، وضعیتی که هنوز نمیدانیم تا کی ادامه خواهند داشت و مهمتر از همه آنکه چه چیزهایی از آن در بلندمدت باقی خواهند ماند.
واکنشها و عملکردهای مردم و نهادها در این شرایط، معطوف به نوعی مواجهه با موقعیت بحرانی و تنظیم امور و کارها در این شرایط است، مثل ماسک زدن، فاصله فیزیکی، و... است. تلقی افراد آن است که این رعایتها تا زمانی لازم است که تهدید ویروس وجود دارد. وقتی ویروس برود، روال قبل را خواهیم داشت. به همین دلیل در ذهنیت مردم، مسأله اصلی شرایط موقتی بحران است. مردم قواعدی مانند ماسک، فاصله فیزیکی، دست ندادن و پرهیز از هرگونه تجمع بالای ده نفر و...، را برای این شرایط خاص پذیرفتنی دانستهاند، نه اینکه تصورشان آن باشد که این قواعد برای همیشه اینگونه خواهند بود. ضمن اینکه حتی این قواعد موقتی شرایط بحرانی هم توسط اکثریت رعایت نمیشود، یعنی هنوز رفتارهای موقعیت عادی در عملکرد مردم وجه غالب را دارد.
به همین دلیل در تحلیل عدم رعایت قواعد بهداشتی شرایط کرونا، ما با دو نوع پدیده مواجه هستیم، یک پدیده، فقدان فرهنگ بحران در مردم و نهادها، به این معنا که الگوهای فرهنگی معطوف بهموقعیت بحران که در مردم درونی شده باشد و مبنای عملکرد آنها در شرایط بحرانی باشد، چندان مشخص نبوده و مشروعیت کافی ندارند. لذا ما با نوعی فقر فرهنگی یا فقدان سواد سلامت در شرایط خاص بحران و بیماری مواجه هستیم. متأسفانه توسعه زودهنگام موج دوم کرونا نشان داد، کرونا نه تنها تغییر رفتاری فراگیری را ایجاد نکرده است، بلکه در عمل عدم توجه مردم به مقتضیات شرایط بحرانی کرونا و بازگشت آنها به الگوهای فرهنگی شرایط عادی، منجر به این موج دوم و زودهنگام شد. پدیده دوم آن است که مردم پروتکلهای اعلام شده توسط ستاد بحران را خیلی سریع رها کردند. زیرا مردم تصورشان آن بود که شرایط بحرانی تمام شده و عادیسازی شده است. لذا هر دو این پدیدهها نشان میدهد صحبت از تغییرات بلندمدت فرهنگی ناشی از کرونا در سطوح خرد، خیلی مبهم و نادقیق خواهند بود.
ما هنوز نمیدانیم این شرایط بحرانی تا کی ادامه دارد، چه بخشهایی از آن همیشگی خواهند بود و چه بخشهای جدیدی هم به آن در آینده مطرح خواهند شد. زیرا اگر برخی رفتارهای ناشی از شرایط کرونا برای همیشه ماندگار شود، آنگاه به بخشی پایدار از فرهنگ بدل خواهند شد. اما هنوز برای این قضاوت زودهنگام است، مسأله فوری برای ما آن است که این روزها، فقدان فرهنگ بحران در مردم و نهادها و رهاکردن زودهنگام پروتکلهای بهداشتی ستاد بحران، توسط مردم را جدی بگیریم و بدان بپردازیم. زیرا مسأله اصلی امروز آن نیست که به فکر تغییرات فرهنگی ماندگار ناشی از کرونا باشیم (که قطعاً تغییراتی خواهند داشت)، مسأله اصلی آن است که نیروهای اجتماعی که خواهان تداوم رفتارهای عادی هستند و شرایط بحرانی را جدی نمیگیرند، باید مهار شوند و آنهایی را هم که زود از این قواعد دست کشیدهاند متقاعد کرد مدت بیشتری به قواعد بهداشتی ستاد بحران پایبند باشند که این شرایط به سرانجام مشخصی برسد. در غیر این صورت حتی بحرانی کوچک، میتواند فاجعهای بزرگ بیافریند.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
حبابی شدن جامعه محصول دوره کروناست
-
تغییر رفتار اجتماعی در ایران پس از بروز اپیدمی کرونا
-
کرونا؛ تغییرات فرهنگی یا فرهنگ تغییرات
اخبارایران آنلاین